________________
129
LIFE OF RÚPA BHAWANI
JULY, 1032]
eyesight became miraculously restored as soon as water level was reached in the well. This potter's descendants still live at VAsakur.
Rapa Bhawani had a brother named Lall Dhar, whose son, Bala Dhar, lived with Rupa Bhawâni at Vasakur. This youth remained illiterate till he was 22 years of age. One day
for his illiteracy. Stung with remorse he wept bitterly. Rûpa his father rebuked him Bhawani, however, consoled him and gave him a pen made from a pomegranate twig, ink made with charcoal and some paper, and bade him write an application for employment to Aurangzeb, the then emperor at Delhi. He obeyed and, wonderful to relate, wrote it admirably and in the best Persian diction. The Emperor, who was pleased with its style and handwriting, appointed him to a post at Delhi, which he took up, and held with great credit. After some time he sent a letter composed in verse to his sister, Rûpa Bhawani. She also sent him & reply in verse. Both these letters are reproduced below.
عرض
حال بال دهر که از مقام دلی بخدیث شری ست گور صاحبه عرضداشته است (1) عرض
حال سرکل شدم بشنويد : لا علا جم چاره ساز من شويد (۲) بودم از غفلت در ایام شباب
: روزوشب مشغول فکر خورد و خواب (3)
م زیای کار غافل م ز ر : بودم از اصلی خبر پر بے خبر (۴) ليک فیض عام وشد خاص من : یافتم بار جنابت در زمین (5) مدت بودم ز الطاف کمال
: بهره مند از دولت قرب وصال (1) قدر آن دولت بسے نشنا ختم : خود. به. دا و راستی که باختم (۰) وای برمن جرم غفلت کرده ام : سر بسر تقصير خدمت کرده ام (۸) چون چنین جرمی ز من گشتہ ظهور :: برگذار افتادم از دریای نور (1) بازروی از کاہلی ۔ بر تافتم :
بر در رحمت سراغ یافتم (۱۰) رفت در پاي دلم خار طلب
: دیدم شد گرم بازار طلب (۱۱) صد بیابان دور ماندم زانجناب
: خانه بمران شود یارب خراب (۱۲) پی نم بردم سوی این ره چند کا
دور ماندم زان در عالم پناه (۱۳) تا کہ روزی خضر وقتم شد دو چار ن کو بر راه ظلمتم شد دستیار (۱۴) چونکہ پیمودم زره چند
قدم : ناگهان گشنه سگے سنگ ریم (۱۰) سگ بہ یک لقمہ وفاداری تند
: این ضمی از خوردن جفا کاری کند (۱۱) این سگ درنده باران العذر : العذر اے زیرکان کردم خبر (۱۷) آن نر سگ هم سنگ گرگ و شیر بود : وحشتش از عالم
جان مي رود (۱۸) چون سگ بد خری دامنگیر شد : پس به پای رفتنم زنجير شد (۱۹) از کشا کشهای آن سگ دمبدم : صد دلا سا کرده رفتم یک قدم (۲۰) قلعه دیدم چو رفتم چند کام
: بود در رفعت بسے عالی مقام (۲۱) جانب خود نا گهان دیدم دوان
: از نگهبانان آن ده پهلوان (۲۲) و یکی دیدم عیار ر رزن : در ر يزدان شده اهر من (۲۳) خواستم راه درون رفتن ہے : را به خلوت گا؛ او پدے بردم